امیر پرهام امیر پرهام ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 1 روز سن داره

ʚϊɞ ღ ʚϊɞ امیر پرهام و پرنیا ʚϊɞ ღ ʚϊɞ

32- از امیر پرهام جون

پرهام جون ، کلمات رو به زیبایی ادا می کنه و کاملاً درست تلفظ شون رو می گه . وقتی بهش کلماتی رو می گیم تا تکرار کنه ، لحظه ای فکر می کنه و وقتی سختش باشه ، اصلاً نمی گه . کاملاً مشخصه که می خواد همه چیز رو بی عیب و نقض انجام بده . دیشب به خونه مامان خانم رفته بودیم . ازش پرسید خواهرت خوبه ؟ گفت آره . کلی تعجب کردیم چون تا به حال کسی بهش یاد نداده بود که این سوال رو چی جواب بده. پسر باهوش و با تدبیریه . این روزا خیلی کم غذا می خوره . گویا دندانهای آسیابش داره درمیآد. فقط میوه می خوره. قد کشیده ولی خیلی لاغر شده. وقتی از چیزی خوشش نیاد ، با اخم و جدی می گه اِ . یعنی داره دعوا می کنه. به مداد رنگی و دفتر تقاشی علاقه نشو...
28 آذر 1392

30- این روزها

این روزا امیر پرهام جون کلمات زیادی رو می گه. رنگ آبی رو زیاد می گه. اسم خودش رو هم می گه. ازش می پرسم: بابا رو دوست داری؟ می گه: آره . می پرسم چند تا؟ می گه دوتا. دو عدد مورد علاقه اشه. پرهام جون خیلی زود چیزی یاد می گیره. کافیه یک بار بهش بگم. گاهی پرنیا رو می زنه. پرنیا هم دختر باهوشیه. وقتی باهاش حرف می زنم با چشای گرد و درشتش زُل می زنه و گوش می ده. دیروز لبهاشو حرکت می داد انگار می خواست باهام حرف بزنه. هر دوشون دوست داشتنی و مورد علاقه اند. امیدوارم روزگاران خوب و خوشی رو داشته باشند. راستی باباشون قراره عکساشونو بده تا توی وبلاگ بزارم. ولی تا به حال وقت نکرده. این روزا بابا خیلی زحمت می کشه. صبحهای زود میره سرِکار و غروب می آد....
17 آذر 1392

31- حرف زدن پرنیا جون

الآن مامان ، پرنیا رو به اتاقم آورد . باهاش حرف زدم ، حرف می زد ، لبهاش رو حرکت می داد . چه صدای ناز و قشنگی هم داره . خیلی آروم و متین هم بود . پرهام جون هم تازگی قدش به دستگیره در می رسه . در رو باز می کنه و همه ما هم می پریم که نکنه بره و از پله بیافته . امروز بردمش پارک سر کوچه . چقدر این بچه عاقله ، وقتی باید می اومد ، به راحتی و با آرامش و متین گوش می کرد . هفته پیش هم با خاله عذراش به سرزمین سحرآمیز بردیمش .
11 آذر 1392
1